ای چشم پر خمارت دلها فگار کرده
|
|
وی زلف مشکبارت جانها شکار کرده
|
از روی همچو حورت صحرا چو خلد گشته
|
|
وز آه عاشقانت دریا بخار کرده
|
یک وعده در دو ماهم داده که میبیایم
|
|
چاکر به انتظارت دو چشم چار کرده
|
مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل را
|
|
لبهای شکرینت غم خوشگوار کرده
|
زان زلف اژدهاوش نیشی زده چو کژدم
|
|
هرگز که دید کژدم بر شکل مار کرده
|
دل را کمند زلفت از من کشان ببرده
|
|
در پیچ عنبرینت آن را فسار کرده
|
از سینه و دو دیده رفت این دل رمیده
|
|
در زلف بیقرارت شبها قرار کرده
|
پشت در تو هر شب خاقانی از هوایت
|
|
دو چشم نرگسین را خونابه بار کرده
|