ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته
|
|
لعل تو سنگ سرزنش بر افتاب انداخته
|
مه با خیال روی تو، گمگشته اندر کوی تو
|
|
شب با جمال موی تو، مشکین حجاب انداخته
|
ای عاقلان را بارها بر لب زده مسمارها
|
|
وی خستگان را خارها در جای خواب انداخته
|
ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم
|
|
زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته
|
زان نرگس جادو نسب جان مرا بگرفته تب
|
|
خواب مرا هم نیم شب بسته به آب انداخته
|
دل بر خسی بگماشتی کز خاک ره برداشتی
|
|
خاکی دلم بگذاشتی در خون ناب انداخته
|
چون چنگ خود نوحهکنان مانند دف بر رخ زنان
|
|
وز نای حلق افغانکنان بانگ رباب انداخته
|
ز آسیب دست دلبرش نیلی شده سیمین برش
|
|
سیارها نیلوفرش بر افتاب انداخته
|
ای خوش بتو ایام ما بر دفتر تو نام ما
|
|
مدح تو اندر کام ما ذوق شراب انداخته
|
خاقانی دلسوخته با جور توست آموخته
|
|
در دل عنا افروخته، جان در عذاب انداخته
|