سوختم چون بوی برناید ز من

سوختم چون بوی برناید ز من وآتش غم روی ننماید ز من
من ز عشق آراستم بازارها عشق بازاری نیاراید ز من
تا نیارم زر رخ از لعل اشک دل ز محنت‌ها نیاساید ز من
ای خیال یار در خورد آمدی بی‌تو دانی هیچ نگشاید ز من
گر نگیرم دربرت عذر است از آنک بوی بیماری همی آید ز من
دست بر سر زانم از دست اجل تا کلاه عمر نرباید ز من