دلا زارت برون نتوان نهادن
|
|
قدم در موج خون نتوان نهادن
|
بر اسب عمر هرای جوانی است
|
|
بر او زین سرنگون نتوان نهادن
|
تو را هر دم غم صد ساله روزی است
|
|
ذخیره زین فزون نتوان نهادن
|
به کتف عمر میکش بار محنت
|
|
که بر دهر حرون نتوان نهادن
|
به نامت چون توان کرد ابلقی را
|
|
که داغش بر سرون نتوان نهادن
|
در این منزل رصد جهان میستاند
|
|
گنه بر رهنمون نتوان نهادن
|
خراب است آن جهان کاول تو دیدی
|
|
اساسی نو کنون نتوان نهادن
|
به صد غم ریسمان جان گسسته است
|
|
غمی را پنبه چون نتوان نهادن
|
دلی کز جنس برکندی نگهدار
|
|
که بر ناجنس و دون نتوان نهادن
|
سرت خاقانیا در بیم راهی است
|
|
کز آنجا پی برون نتوان نهادن
|