دارم سر آنکه سر برآرم
|
|
خود را ز دو کون بر سر آرم
|
بر هامهی ره روان نهم پای
|
|
همت ز وجود برتر آرم
|
بر لاشهی عجز بر نهم رخت
|
|
تا رخش قدر عنان درآرم
|
این دار خلافت پدر را
|
|
در زیر نگین مسخر آرم
|
وین هودج کبریای دل را
|
|
بر کوههی چرخ اخضر آرم
|
وین تاج دواج یوسفی را
|
|
درمصر حقیقت اندر آرم
|
بیواسطهی خیال با دوست
|
|
خلوت کنم و دمی برآرم
|
در حجرهی خاص او فلک را
|
|
مانندهی حلقه بر در آرم
|
شب را ز برای زنده ماندن
|
|
تا نفخهی صور همبر آرم
|
گر پردهدری کند تف صبح
|
|
از دود دلش رفوگر آرم
|
در کعبهی شش جهت که عشق است
|
|
خاقانی را مجاور آرم
|