از دهر غدر پیشه وفائی نیافتم
|
|
وز بخت تیره رای صفایی نیافتم
|
بر رقعهی زمانه قماری نباختم
|
|
کورا بهر دو نقش دغایی نیافتم
|
آن شما ندانم و دانم که تا منم
|
|
کار زمانه را سر و پایی نیافتم
|
سایه است همنشینم و ناله است همدمم
|
|
بیرون ازین دو، لطف نمائی نیافتم
|
ای سایه نور چشمی و ای ناله انس دل
|
|
کاندر یگانگی چو شمایی نیافتم
|
از دوستان عهد بسی آزمودهام
|
|
کس را بگاه عهد وفایی نیافتم
|
زین پس برون عالم جویم وفا و عهد
|
|
کاندر درون عالم جایی نیافتم
|
بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانهوار
|
|
کز هیچ سینه بوی رضایی نیافتم
|
مانا که مردمی به عدم بازرفت از آنک
|
|
نگذشت یک زمان که جفایی نیافتم
|
در بوستان عهد شنیدم که میوهاست
|
|
جستم به چند سال و گیایی نیافتم
|
زان طبخها که دیگ سلامت همی پزد
|
|
خوشخوارتر ز فقر ابایی نیافتم
|
بر زخمها که بازوی ایام میزند
|
|
سازندهتر ز صبح دوایی یافتم
|
خاقانیا بنال که بر ساز روزگار
|
|
خوشتر ز نالهی تو نوایی نیافتم
|