چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش

چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش
بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش
اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی نتواندی کشیدن ستم دل چو سنگش
به گه صبوح زهره ز فلک همی سراید ز صدای صوت زارش ز نوای زیر چنگش
چو گشاد تیر غمزه ز خم کمان ابرو گذرد ز سنگ خارا سر ناوک خدنگش
لب اوست لعل و شکر من اگر نه شور بختم شکرین چراست بر من سخنان چون شرنگش
لب اوست آب حیوان دلم از طلب سکندر خضر دگر شوم من اگر آرمی به چنگش