آن خال جو سنگش ببین، آن روی گندمگون نگر
|
|
بر خاک راه او مرا جو جو دل پر خوننگر
|
هست از پری رخسارهای در نسل آدم شورشی
|
|
شور بنی آدم همه ز آن روی گندمگون نگر
|
من تلخ گریم چون قدح او خوش بخندد همچو می
|
|
این گریهی ناساز بین آن خندهی موزون نگر
|
باغی است طاووس رخش ماری است افسونگر در او
|
|
شهری چو من بنهاده سر بر خط آن افسون نگر
|
او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
|
|
خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر
|
بسیار دیدی در دلم بازار عشق آراسته
|
|
آن چیست کانگه دیدهای بازار عشق اکنون نگر
|
دل کشتهام در پای تو شب زنده دارم لاجرم
|
|
خوابم همه شب کاسته زین درد روز افزون نگر
|
من عاشق و او بیخبر، او ماه نو من شیفته
|
|
او از من و من زو جدا، این حال بوقلمون نگر
|
در غمزهی جادوی او نیرنگ رنگارنگ بین
|
|
در طبع خاقانی کنون سودای گوناگون نگر
|