پیش صبا نثار کنم جان شکوفهوار
|
|
کو عقد عنبرین که شکوفه کند نثار
|
ای مرد با شکوفه چه سازم طریق انس
|
|
این بس مرا که دیدهی من شد شکوفهبار
|
جانم شکوفهوار شکافان شد از هوس
|
|
چون حجلهی شکوفه برانداخت نوبهار
|
هر شب که پر شکوفه شود روی آسمان
|
|
در چشم من شکوفهوش آید خیال یار
|
شاخ شکوفهدار امیدم شکسته شد
|
|
چون از شکوفه قبهی نو بست شاخسار
|
کو آن شکوفهی طرب و میوهی دلم
|
|
اکنون که پر طلسم شکوفه است میوهدار
|
چون زان شکوفه عارض امید به نبود
|
|
امید من بمرد به طفلی شکوفهوار
|
هست از شکوفه نغزتر و شوخ دیدهتر
|
|
خاقانی از شکوفه امید بهی مدار
|