نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید

نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید نی و هم من به وصف جمال تو در رسید
این چشم شور بخت تو را دید یک نظر چندین هزار فتنه ازان یک نظر رسید
عمری است کز تو دورم و زان دل شکسته‌ام نی از توام سلام و نه از دل خبر رسید
از دست آنکه دست به وصلت نمی‌رسد جانم ز لب گذشت و به بالای سر رسید
هر تیر کز گشاد ملامت برون پرید بی‌آگهی سینه مرا بر جگر رسید
با این همه به یک نظر از دور قانعم چو روزی از قضا و قدر این قدر رسید
دوری گزیدن از در تو دل نمی‌دهد خاقانی این خبر ز دل خویش بر رسید