آن زمان کو زلف را سر میبرد | از صبا پیوند عنبر میبرد | |
در غم زنجیر مشکینش فلک | هر زمان زنجیر دیگر میبرد | |
در جمال روی او نظارگی | دست را حالی به خنجر میبرد | |
پس عجب نی گر رگ ایمان ما | نیش آن مژگان کافر میبرد | |
این عجبتر، کان لب نوشین به لطف | گردنان را سر به شکر میبرد | |
گفت خاقانی نه مرد درد ماست | زین بهانه آبش از سر میبرد |