دل پیش خیال تو صد دیده برافشاند | در پای تو هر ساعت جانی دگر افشاند | |
لعلت به شکرخنده بر کار کسی خندد | کو وقت نثار تو بر تو شکر افشاند | |
شو آینه حاضر کن در خنده ببین آن لب | گر دیده نهای هرگز کاتش گهر افشاند | |
از هجر تو در چشمم خورشید شود سفته | از بس که مرا الماس اندر بصر افشاند | |
نیش سر مژگانت ببرید رگ جانم | زان هر نفسی چشمم خون جگر افشاند | |
گر در همه عمر از تو وصلی رسدم یک شب | مرغ سحری بینی حالی که پر افشاند | |
بر تارک خاقانی از وصل کلاهی نه | تا دامن خرسندی از خلق برافشاند |