بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت
|
|
بربند عقد در که کنون دربر آیمت
|
بنشان خروش زیور و بنشین به بانگ در
|
|
کز بس خروش زارتر از زیور آیمت
|
آمد کبوتر تو و نامه رساند و گفت
|
|
پیش از کبوتر آمدن از در درآیمت
|
بربسته زر چهره به پای کبوترت
|
|
سینهکنان چو باز گشاده پر آیمت
|
مهتابوار در خزم از روزن آنچنانک
|
|
نگذاردم رقیب که سوی در آیمت
|
یا از کنار بام چو سایه درافتمت
|
|
یا از میان خانه چو ذره درآیمت
|
تا آفتاب دامن زرکش کشان به ناز
|
|
من غرق نیل و چشم چو نیلوفر آیمت
|
رفتم که از پی تو به دامن زر آورم
|
|
و اینک چو دامن تو همه تن زر آیمت
|
از شرم آنکه نیست ره آورد به ز جان
|
|
چون زلف تو به لرزه فکنده سرآیمت
|
بر خاک نیمروی نهم پیش تو چو سگ
|
|
وانگه چو سگ به لابه بلاکشتر آیمت
|
بر پایت از سگان کیم من که سر نهم
|
|
پای سگان کوی تو بوسم گر آیمت
|
بینی ز اشک روی که چون پشت آینه
|
|
حلقه بگوش و غرق زر و گوهر آیمت
|
بر بوی آنکه بوی تو جان بخشدم چو می
|
|
جان بر میان گداخته چون ساغر آیمت
|
روی تو خوان سیم و لبت خوش نمک بود
|
|
من ز آب دیده با نمکی دیگر آیمت
|
چون ماه سیشبه که به خورشید درخزد
|
|
اندر خزم به بزمت و در بستر آیمت
|
تو دود برکنی و در آتش نهیم نعل
|
|
من نعل اسب بندم و چون آذر آیمت
|