خاکی دلم که در لب آن نازنین گریخت
|
|
تشنه است کاندر آبخور آتشین گریخت
|
نالم چو ز آب آتش و جوشم چو ز آتش آب
|
|
تا دل در آب و آتش آن نازنین گریخت
|
آدم فریب گندمگون عارضی بدید
|
|
شد در بهشت عارض آن حور عین گریخت
|
تا دل به کفر دعوت زلفش قبول کرد
|
|
کفرش خوش آمد از من مسکین به کین گریخت
|
بیرون گریخت از ره چشمم میان اشک
|
|
الا به پای آب نشاید چنین گریخت
|
آن لاشه جست ز آخور سنگین هندوان
|
|
در مرغزار سنبل آهوی چین گریخت
|
در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل
|
|
بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت
|
از زعفران روی من و مشک زلف دوست
|
|
تعویذ کردهام ز من آن دیو ازین گریخت
|
خاقانیا حدیث فلک در زمین به است
|
|
کامسال طالعت ز فلک در زمین گریخت
|