در این عهد از وفا بوئی نمانده است | به عالم آشنارویی نمانده است | |
جهان دست جفا بگشاد آوخ | وفا را زور بازویی نمانده است | |
چه آتش سوخت بستان وفا را | که از خشک و ترش بویی نمانده است | |
فلک جائی به موی آویخت جانم | کز آنجا تا اجل مویی نمانده است | |
به که نالم که اندر نسل آدم | بدیدم آدمی خویی نمانده است | |
نظر بردار خاقانی ز دونان | جگر میخور که دلجویی نمانده است |