تحفه‌ی حقیر فرستادن خاقان چین برای اسکندر

وز آن پس به خاقان در صلح کوفت ز راهش غبار خصومت بروفت
جهان پادشاها! در انصاف کوش! ز جام عدالت می صاف نوش!
به انصاف و عدل است گیتی به پای سپاهی چو آن نیست گیتی‌گشای
اگر ملک خواهی، ره عدل پوی! وگر نی، ز دل آن هوس را بشوی!
چنان زی! که گر باشدت شرق جای کنندت طلب اهل غرب از خدای
نه ز آن سان که در ری شوی جایگیر، به نفرین‌ات از روم خیزد نفیر
شد از دست ظلم تو کشور خراب به ملک دگر پا مکن در رکاب
به ملک خودت نیست جز ظلم، خوی چه آری به اقلیم بیگانه روی؟
رعیت به ظلم تو چون عالم‌اند ز ظلم تو بر یکدگر ظالم‌اند
به عدل آر رو! تا که عادل شوند همه با تو در عدل یکدل شوند