دبیر خردمند دانشپژوه
|
|
نویسندهی قصهی هر گروه
|
نوشت از سکندر شه نامدار
|
|
که چون سلطنت یافت بر وی قرار،
|
چو نور خرد بودش اندر سرشت
|
|
خردنامههای حکیمان نوشت
|
گرفتی به دستور آن، کار پیش
|
|
به آن راست کردی همه کار خویش
|
نخست از ارسطو کهش استاد بود
|
|
به شاگردی او دلش شاد بود،
|
خردنامهای نغز عنوان گرفت
|
|
که مغز از قبول دل و جان گرفت
|
ز نام خدایاش سرآغاز کرد
|
|
وز آن پس نوای دعا ساز کرد
|
که: «شاها! دلت چشمهی راز باد!
|
|
به روی تو چشم رضا باز باد!
|
میفکن به کار رعیت گره!
|
|
خدا آنچه دادت، به ایشان بده!
|
ترحم کن و، عفو و بخشش نمای!
|
|
که اینها رسیدت ز فضل خدای
|
اگر واگذاری به او کار خویش،
|
|
نیاید تو را هیچ دشوار، پیش
|
وگر جز بدو افکنی کار را،
|
|
نشانه شوی تیر ادبار را
|
گر اصلاح خلق جهان بایدت،
|
|
دل از هر بدی بر کران بایدت
|
مشو غرهی حسن گفتار خویش!
|
|
نکو کن چو گفتار، کردار خویش!
|
بزن شیشهی خشم را سنگ حلم!
|
|
بشو ظلمت جهل را ز آب علم!
|
مبادا شود سختتر کار تو
|
|
به پشت تو گردد فزون بار تو
|