در ختم کتاب و خاتمه‌ی خطاب

هر چند چو بحر تلخکامی، این کار تو را بس است، جامی!
کز موج معانی‌ات ز سینه افتاد به ساحل این سفینه
مرهم‌نه داغ دلفگاران تسکین‌ده درد بیقراران
شیرین شکری‌ست نورسیده از نیشکر قلم چکیده
شعری که ز خاطر خردمند زاید، به مثل بود چو فرزند
فرزند به صورت ارچه زشت است در چشم پدر نکوسرشت است
ای ساخته تیز خامه را نوک! ز آن کرده عروس طبع را دوک!
می‌کن ز آن نوک، خوش‌نویسی! ز آن دوک ز مشک رشته‌ریسی!
می‌زن رقمی به لوح انصاف! دراعه‌ی عیب پوش می‌باف!
چون شعر نکو بود، خط نیک باشد مدد نکویی‌اش، لیک
گردد ز لباس خط ناخوب در دیده‌ی عیب‌جوی، معیوب
حرفی که به خط بدنویسی، در وی همه عیب خود نویسی
در خوبی خط اگر نکوشی، از بهر خدا ز تیزهوشی،
حرفی که نهی، به راستی نه! کز هر هنری است راستی به
و آن دم که نویسی‌اش، سراسر با نسخه‌ی راست کن برابر!
چون خود کردی فساد از آغاز، اصلاح به دیگران مینداز!
کوتاهی این بلندبنیاد، در هشتصد و نه فتاد و هشتاد
ور تو به شمار آن بری دست باشد سه هزار و هشتصد و شصت
شد عرض ز طبع فکرت‌اندیش در طول چهار مه، کم و بیش
در یک دو سه ساعتی ز هر روز شد طبع بر این مراد، فیروز