نور ازل و ابد طلب کن! | آن را چو بیافتی، طرب کن! | |
آن نور نهفته در گل توست | تابنده ز مشرق دل توست | |
خوش آنکه شوی ز پای تا فرق | چون ذره در آفتاب خود غرق | |
هرچند نشان ز خویش جویی | کم یابی اگر چه بیش جویی | |
دلگرم شوی به آفتابی | خود را همه آفتاب یابی | |
بیبرگی تو همه شود برگ | ایمن گردی ز آفت مرگ | |
جایی دل تو مقام گیرد | کنجا جز مرگ کس نمیرد | |
جامی! به کسی مگیر پیوند! | کخر دل از آن ببایدت کند | |
بیگانه شو از برونسرایی! | با جوهر خود کن آشنایی! | |
ز آیینه خویش زنگ بزدای! | راهی به حریم وصل بگشای! |