میگفت و ز بیم ناکس و کس،
|
|
چشمی از پیش و چشمی از پس
|
غم بی حد و فرصتی چنین تنگ
|
|
کردند به طوف کعبه آهنگ
|
لیلی به طواف خانه در گرد،
|
|
مجنون ز قفاش سینه پر درد
|
آن، سنگ سیاه بوسه میداد،
|
|
وین یک، به خیال خال او شاد
|
آن برده دهان به آب زمزم،
|
|
وین کرده به گریه دیده پر نم
|
آن روی به مروه و صفا داشت،
|
|
وین جای به ذروهی وفا داشت
|
آن در عرفات گشته واقف،
|
|
وین واقف آن، در آن مواقف
|
آن روی به مشعر حرامش،
|
|
وین در غم شعر مشکفامش
|
آن تیغ به دست در منی تیز،
|
|
وین بانگ زده که: خون من ریز!
|
آن کرده به رمی سنگ آهنگ،
|
|
وین داشته سر به پیش آن سنگ
|
آن کرده وداع خانه بنیاد،
|
|
وین کرده ز بیم هجر فریاد
|
لیلی چو از آن وداع پرداخت
|
|
مسند به درون محمل انداخت
|
مجنون به میانه فرصتی جست
|
|
جا کرد به پیش محملش چست
|
هر دو به وداع هم ستادند
|
|
وز درد ز دیده خون گشادند
|
کردند وداع یکدگر را
|
|
چون تن که کند وداع، سر را
|