وصف تابستان و به سفر حج رفتن لیلی و همراه شدن مجنون با قافله‌ی وی

می‌گفت و ز بیم ناکس و کس، چشمی از پیش و چشمی از پس
غم بی حد و فرصتی چنین تنگ کردند به طوف کعبه آهنگ
لیلی به طواف خانه در گرد، مجنون ز قفاش سینه پر درد
آن، سنگ سیاه بوسه می‌داد، وین یک، به خیال خال او شاد
آن برده دهان به آب زمزم، وین کرده به گریه دیده پر نم
آن روی به مروه و صفا داشت، وین جای به ذروه‌ی وفا داشت
آن در عرفات گشته واقف، وین واقف آن، در آن مواقف
آن روی به مشعر حرامش، وین در غم شعر مشکفامش
آن تیغ به دست در منی تیز، وین بانگ زده که: خون من ریز!
آن کرده به رمی سنگ آهنگ، وین داشته سر به پیش آن سنگ
آن کرده وداع خانه بنیاد، وین کرده ز بیم هجر فریاد
لیلی چو از آن وداع پرداخت مسند به درون محمل انداخت
مجنون به میانه فرصتی جست جا کرد به پیش محملش چست
هر دو به وداع هم ستادند وز درد ز دیده خون گشادند
کردند وداع یکدگر را چون تن که کند وداع، سر را