شتافتن قیس به دیدن لیلی در فردای آن روز

عاشق زده کوس جامه‌چاکی معشوق و لباس شرمناکی
عاشق غم دل به نامه پرداز معشوق به جان نهفتن راز
عاشق نالد ز درد دوری معشوق خموشی و صبوری
عاشق نالد ز پرده بیرون معشوق به دل فرو خورد خون
عاشق ره جست و جو سپارد معشوق به خانه پا فشارد
سازنده که ساز عشق پرداخت معشوقی و عاشقی به هم ساخت
این هر دو نوا ز یک مقام‌اند از یکدیگر جدا به نام‌اند»
چون قیس شنید این ترانه برداشت سرود عاشقانه
می‌خواست که از هوای لیلی چون سایه فتد به پای لیلی،
همزادانش دوان ز هر سوی حاضر گشتند مرحبا گوی
دهشت‌زده گشت قیس از آنان لب بست ز گفت و گوی جانان
می‌رفت دلی به درد و غم جفت با خویشتن این سرود می‌گفت
کای قوم که همدمان یارید! یک دم او را به من گذارید!
تا سیر جمال او ببینم خرم به وصال او نشینم»
روزی زین‌سان به شب رسیدش رنجی و غمی عجب رسیدش
شب نیز بدین صفت به سر برد محمل به نشیمن سحر برد
پا ساخت ز سر، به راه لیلی شد باز به خیمه‌گاه لیلی
بوسید به خدمت آستانه بر پای ستاد، خادمانه
لیلی به درون خیمه‌اش خواند بر مسند احترام بنشاند
هنگامه‌ی عاشقی نهادند سر نامه‌ی عاشقی گشادند