عاشق زده کوس جامهچاکی
|
|
معشوق و لباس شرمناکی
|
عاشق غم دل به نامه پرداز
|
|
معشوق به جان نهفتن راز
|
عاشق نالد ز درد دوری
|
|
معشوق خموشی و صبوری
|
عاشق نالد ز پرده بیرون
|
|
معشوق به دل فرو خورد خون
|
عاشق ره جست و جو سپارد
|
|
معشوق به خانه پا فشارد
|
سازنده که ساز عشق پرداخت
|
|
معشوقی و عاشقی به هم ساخت
|
این هر دو نوا ز یک مقاماند
|
|
از یکدیگر جدا به ناماند»
|
چون قیس شنید این ترانه
|
|
برداشت سرود عاشقانه
|
میخواست که از هوای لیلی
|
|
چون سایه فتد به پای لیلی،
|
همزادانش دوان ز هر سوی
|
|
حاضر گشتند مرحبا گوی
|
دهشتزده گشت قیس از آنان
|
|
لب بست ز گفت و گوی جانان
|
میرفت دلی به درد و غم جفت
|
|
با خویشتن این سرود میگفت
|
کای قوم که همدمان یارید!
|
|
یک دم او را به من گذارید!
|
تا سیر جمال او ببینم
|
|
خرم به وصال او نشینم»
|
روزی زینسان به شب رسیدش
|
|
رنجی و غمی عجب رسیدش
|
شب نیز بدین صفت به سر برد
|
|
محمل به نشیمن سحر برد
|
پا ساخت ز سر، به راه لیلی
|
|
شد باز به خیمهگاه لیلی
|
بوسید به خدمت آستانه
|
|
بر پای ستاد، خادمانه
|
لیلی به درون خیمهاش خواند
|
|
بر مسند احترام بنشاند
|
هنگامهی عاشقی نهادند
|
|
سر نامهی عاشقی گشادند
|