عمر گذراندن زلیخا در مفارقت یوسف

چو دل با دلبری آرام گیرد ز وصل دیگری کی کام گیرد؟
زلیخا را در آن فرخنده‌منزل همه اسباب حشمت بود حاصل
غلامی بود پیش رو، عزیزش نبود از مال و زر کم، هیچ چیزش
پرستاران گل‌بوی گل‌اندام پرستاری‌ش را بی‌صبر و آرام
کنیزان دل آشوب دل آرای پی خدمتگری ننشسته از پای
سیه فامانی از عنبر سرشته ز شهوت پاک‌دامن، چون فرشته
مقیمان حریم پاکبازی امینان حرم در کارسازی
زلیخا با همه در صفه‌ی بار که یک‌سان باشد آنجا یار و اغیار
بساط خرمی افکنده بودی درون پرخون و لب پرخنده بودی
به ظاهر با همه گفت و شنو داشت ولی دل جای دیگر در گرو داشت
به صورت بود با مردم نشسته به معنی از همه خاطر گسسته
ز وقت صبح تا شام کارش این بود میان دوستان کردارش این بود
چو شب بر چهره مشکین پرده بستی، چو مه در پرده‌اش تنها نشستی
خیال دوست را در خلوت راز نشاندی تا سحر بر مسند ناز
به زانوی ادب بنشستی‌اش پیش به عرض او رسانیدی غم خویش
ز ناله چنگ محنت ساز کردی سرود بی‌خودی آغاز کردی
بدو گفتی که: «ای مقصود جانم! به مصر از خویشتن دادی نشان‌ام
عزیز مصر گفتی خویش را نام عزیزی روزیت بادا! سرانجام!
به مصر امروز مهجور و غریب‌ام ز اقبال وصالت بی‌نصیب‌ام
به نومیدی کشید از عشق کارم سروش غیب کرد امیدوارم