رفتن معتمر و عتیبه به جستجوی ریا

با وی این را بگویم از آغاز آنچه گوید، به مجلس آرم باز»
این سخن گفت و از زمین برخاست غضب‌آمیز و خشمگین برخاست
چون درآمد به خانه، ریا گفت کز چه رو خاطرت چنین آشفت؟
گفت: «از آن رو که جمعی از انصار به هوایت کشیده‌اند قطار
همه یکدل به دوستداری تو یک‌زبان بهر خواستگاری تو»
گفت: «انصاریان کریمان‌اند در حریم کرم مقیمان‌اند
از برای چه دوستدار من‌اند؟ وز هوای که خواستگار من‌اند؟»
گفت: «بهر یگانه‌ای ز کرام عالی اندر نسب، عتیبه به نام»
گفت « من هم شنیده‌ام خبرش نسبتی نیست با کسی دگرش
چون کند وعده در وفا کو شد وز جفای زمانه نخروشد»
پدرش گفت: «می‌خورم سوگند به خدایی که نبودش مانند
که تو را هیچ‌گه به وی ندهم نقد وصلت به دامنش ننهم
واقفم از فسانه‌ی تو و او وآنچه بوده میانه‌ی تو و او»
گفت: «با وی مرا چه بازارست، که از آن خاطر تو دربارست؟
نه خیالی ز روی من دیده‌ست نه گیاهی ز باغ من چیده‌ست
لیک چون سبق یافت سوگندت به اجابت نمی‌کنم بندت
قوم انصار پاک دینان‌اند در زمان و زمین امینان‌اند
بر مقالاتشان مگردان پشت! رد ایشان مکن به قول درشت!
مکن از منع، کامشان پر زهر! گر نمی‌بایدت، گران کن مهر!
نرخ کالا ز حد چون در گذرد رغبت از جان مشتری ببرد»