قصه‌ی عتیبه و ریا

چون بدین جا رساند ناله‌ی خویش کرد با خامشی حواله‌ی خویش
آتش او درین ترانه فسرد شد خموش آنچنان که گویی مرد
معتمر چون بدید صورت حال بر ضمیرش نشست گرد ملال
کنهمه نالش از زبان که بود؟ و آنهمه سوزش از فغان که بود؟
چیست این ناله، کیست نالنده؟ باز در خامشی سگالنده؟
آدمی؟ یا نه آدمی‌ست، پری‌ست کدمی وار گرد نوحه‌گری‌ست؟
کاش چون خاست از دلش ناله ناله را رفتمی ز دنباله
تا به نالنده راه یافتمی پرده‌ی راز او شکافتمی
کردمی غور در نظاره‌گری دست بگشادمی به چاره‌گری
چون بدین حال یک دو لحظه گذشت حال آن دل‌رمیده باز بگشت
تیز برداشت همچو چنگ آواز غزلی جانگداز کرد آغاز
غزلی سینه‌سوز و دردآمیز غزلی صبرکاه و شوق‌انگیز
حرف حرفش همه فسانه‌ی درد نغمه‌ی محنت و ترانه‌ی درد
اولش نور عشق را مطلع و آخرش روز وصل را مقطع
در قوافی‌ش شرح سینه‌ی تنگ بحر او رهنما به کام نهنگ
گه در او ذکر یار و منزل او وصف شیرینی شمایل او
گه در او عجز و خواری عاشق قصه‌ی خاکساری عاشق
گه در او محنت درازی شب عمر کاهی و جانگدازی شب
گه در او داستان روز فراق حرقت داغ شوق و سوز فراق
آن بزرگ عرب چو آن بشنید جانب او شدن غنیمت دید