چون بدین جا رساند نالهی خویش
|
|
کرد با خامشی حوالهی خویش
|
آتش او درین ترانه فسرد
|
|
شد خموش آنچنان که گویی مرد
|
معتمر چون بدید صورت حال
|
|
بر ضمیرش نشست گرد ملال
|
کنهمه نالش از زبان که بود؟
|
|
و آنهمه سوزش از فغان که بود؟
|
چیست این ناله، کیست نالنده؟
|
|
باز در خامشی سگالنده؟
|
آدمی؟ یا نه آدمیست، پریست
|
|
کدمی وار گرد نوحهگریست؟
|
کاش چون خاست از دلش ناله
|
|
ناله را رفتمی ز دنباله
|
تا به نالنده راه یافتمی
|
|
پردهی راز او شکافتمی
|
کردمی غور در نظارهگری
|
|
دست بگشادمی به چارهگری
|
چون بدین حال یک دو لحظه گذشت
|
|
حال آن دلرمیده باز بگشت
|
تیز برداشت همچو چنگ آواز
|
|
غزلی جانگداز کرد آغاز
|
غزلی سینهسوز و دردآمیز
|
|
غزلی صبرکاه و شوقانگیز
|
حرف حرفش همه فسانهی درد
|
|
نغمهی محنت و ترانهی درد
|
اولش نور عشق را مطلع
|
|
و آخرش روز وصل را مقطع
|
در قوافیش شرح سینهی تنگ
|
|
بحر او رهنما به کام نهنگ
|
گه در او ذکر یار و منزل او
|
|
وصف شیرینی شمایل او
|
گه در او عجز و خواری عاشق
|
|
قصهی خاکساری عاشق
|
گه در او محنت درازی شب
|
|
عمر کاهی و جانگدازی شب
|
گه در او داستان روز فراق
|
|
حرقت داغ شوق و سوز فراق
|
آن بزرگ عرب چو آن بشنید
|
|
جانب او شدن غنیمت دید
|