خرسی از حرص طعمه بر لب رود

نکنی خوک را ز جهل، خیال خیکی از شهد ناب، مالامال
گر تو گویی: «ستوده نیست بسی که نهی خرس و خوک نام کسی»
گویم: «آری، ولی بداندیشی که‌ش نباشد بجز بدی کیشی،
جز بدی و ددی نداند هیچ مرکب بخردی نراند، هیچ،
خرس یا خوک اگر نهندش نام باشد آن خرس و خوک را دشنام!»
ای خدا دل گرفت ازین سخن‌ام! چند بیهود گفت و گوی کنم؟
زین سخن مهر بر زبانم نه! هر چه مذموم، از آن امانم ده!
از بدی و ددی، مده سازم! وز بدان و ددان رهان بازم!