ترک آزار کردن خواجه
|
|
دفتر کفر راست دیباجه
|
منکر آمد به پیش او معروف
|
|
شد به منکر عنان او مصروف
|
نفس محنت گریز راحتجوی
|
|
داردش در ره اباحت روی
|
گاه لافش ز مذهب تجرید
|
|
گه گزافش ز مشرب توحید
|
از علامات عقل و دین عاری
|
|
مذهبش حصر در کم آزاری
|
ورد او از مباحیان کهن:
|
|
کس میازار و هر چه خواهی کن!
|
نسبت خود کند به درویشان
|
|
دم زند از ارادت ایشان
|
هر که درویش، از او بود بیزار
|
|
کی ز درویش آید این کردار؟
|
نیست درویشی این، که زندقه است
|
|
نیست جمعیت این، که تفرقه است
|
دلش از سر کار واقف نه
|
|
معرفت بیشمار و عارف نه
|
همچو جوز تهی نماید نغز
|
|
لیک چون بشکنی، نیابی مغز
|
لفظها پاک و معنیاش گرگین
|
|
نافهی چین ، لفافهی سرگین
|
نافه نگشاده، مشک افشاند
|
|
ور گشایی، جهان بگنداند
|
آنکه شرع خدای ازوست تباه
|
|
نیست گویا ز سر شرع آگاه
|
کرده در کوی و خانه و بازار
|
|
شرع و دین را بهانهی آزار
|
کار باطل کند به صورت حق
|
|
برد از شرع مصطفی رونق
|
میکند پایهی شریعت پست
|
|
تا دهد دایهی طبیعت، دست
|
میر بازار و شحنهی شهر است
|
|
شرع از او، او ز شرع، بیبهرهست
|
فی المثل گر یکی ز عام الناس
|
|
بفروشد سه چار گز کرباس
|
خالی از داغ صاحب تمغا،
|
|
در همه شهر افکند غوغا
|