شیوهی واعظ آن بود که نخست
|
|
فعل خود را کند به قول، درست
|
چون شود کار او موافق گفت
|
|
گرد دهد پند غیر، نیست شگفت
|
زشت باشد که عیب خودپوشی
|
|
واندر افشای دیگران کوشی
|
شب عمرت به وقت صبح رسید
|
|
صبح شیب از شب شباب دمید
|
چرخ گردان جز این نمیداند
|
|
کسیا بر سر تو گرداند
|
به طبیبان میار روی و، مجوی!
|
|
دارویی کان سیاه سازد موی
|
هست عیبی به هر سر مو، شیب
|
|
اینت یک پیری و هزاران عیب!
|
میکنی از بیاض شعر اعراض
|
|
روز و شب شعر میبری به بیاض
|
گاه میخواهی از مداد، امداد
|
|
میکنی شعر را چو شعر، سواد
|
چون زمانه سواد شعر ربود
|
|
خود بگو از سواد شعر چه سود؟
|
چه زنی در ردیف قافیه چنگ؟
|
|
کار بر خود کنی چو قافیه تنگ؟
|
هست نظمی لطیف، عمر شریف
|
|
کهش مرض قافیهست و مرگ ردیف
|
دل گرو کردهای به نظم سخن
|
|
فکر کار ردیف و قافیه کن
|
کاملان چون در سخن سفتند
|
|
اعذب الشعر کذبه گفتند
|
آنچه باشد جمال آن ز دروغ
|
|
پیش اهل بصیرتش چه فروغ؟
|