در ترک و تجرید

بخت اگر نیست خواجه زر چکند؟ رخت اگر نیست خانه در چکند؟
مرد از آراستن تباه شود سینه از خواستن سیاه شود
عارف کردگار زر چکند؟ ولی‌الله بار و خر چکند؟
من ده خویش پربها کردم به فضولان ده رها کردم
در جهان داد بندگیش نداد که ز بند جهان نگشت آزاد
تو ز لاهوتی، ای الهی دل ملک ناسوت را بناس بهل
تا کی این سنقر و ایاز رهی؟ برهان خویش را، که باز رهی
مرغ او آشیانه کی سازد؟ مور او کی به دانه پردازد؟
غیر در غار ما نمی‌گنجد عشوه در بار ما نمی‌گنجد
غار ما منزل پلنگانست نه مقام خسان و ننگانست
آنکه اندر جهان ندارد گنج چون توان آگنیدنش در کنج؟
تشنگان اندرین حیاض رسند به ریاضت درین ریاض رسند
عزلت و جوع بود و صمت و سهر سالکان را به راستی رهبر
این چهارند در طریق کمال حالت فقر و حیلت ابدال