بیدرم باش، ارت سرد نیست
|
|
کاولین گام عاشقان اینست
|
این ده و باغ و بچه وزن تو
|
|
غول راهند و غل گردن تو
|
غل و غولی چنین گذاشته به
|
|
داشت چون بد بود، نداشته به
|
دل که وحدت سرای این راهست
|
|
پاک دارش،که خلوت شاهست
|
روی دل جز در آن یگانه مکن
|
|
مرغ دینی، هوای دانه مکن
|
در و دیوار در شمار تواند
|
|
انجم و آسمان بکار تواند
|
با تو گویا زبان هر ذره
|
|
که: به دنیا چنین مشو غره
|
ملک دین را تو راست میکن کار
|
|
ملک دنیا به کاردان بگذار
|
چند ازین نیستی و این هستی؟
|
|
ازل اندر ابد زن و رستی
|
عاشقی، هم به تاب تیشهی خود
|
|
آتشی در فگن به بیشهی خود
|
خرد را فسار و سوزن اندر جیب
|
|
چون روی در سراچهی لاریب؟
|
تا ترا از تو شیشه در بارست
|
|
از تو تا دوست راه بسیارست
|
آشنایی طلب، ز دنیا فرد
|
|
که درین بحر غوطه داند خورد
|
تا تو داری خبر ز هستی خود
|
|
میل داری به بتپرستی خود
|
دیده بازت نشد به عالم نور
|
|
زان به ظلمت فروشدستی دور
|
دیده بازت نشد به عالم غیب
|
|
زان به ظلمت فرو نشستی و عیب
|
ره که باید به پای جان رفتن
|
|
با خر و بار چون توان رفتن؟
|
تو دل خود چو ده خراب کنی
|
|
که در سنگ و خاک آب کنی
|
خانه را در مکن، که در بندست
|
|
وندرو زر منه، که زر گندست
|
نام زر چیست؟ جیفهی مردار
|
|
کی خورد جیفه جز سگ و کفتار
|
بخت اگر نیست خواجه زر چکند؟
|
|
رخت اگر نیست خانه در چکند؟
|
مرد از آراستن تباه شود
|
|
سینه از خواستن سیاه شود
|
عارف کردگار زر چکند؟
|
|
ولیالله بار و خر چکند؟
|
من ده خویش پربها کردم
|
|
به فضولان ده رها کردم
|
در جهان داد بندگیش نداد
|
|
که ز بند جهان نگشت آزاد
|
تو ز لاهوتی، ای الهی دل
|
|
ملک ناسوت را بناس بهل
|
تا کی این سنقر و ایاز رهی؟
|
|
برهان خویش را، که باز رهی
|
مرغ او آشیانه کی سازد؟
|
|
مور او کی به دانه پردازد؟
|
غیر در غار ما نمیگنجد
|
|
عشوه در بار ما نمیگنجد
|
غار ما منزل پلنگانست
|
|
نه مقام خسان و ننگانست
|
آنکه اندر جهان ندارد گنج
|
|
چون توان آگنیدنش در کنج؟
|
تشنگان اندرین حیاض رسند
|
|
به ریاضت درین ریاض رسند
|
عزلت و جوع بود و صمت و سهر
|
|
سالکان را به راستی رهبر
|
این چهارند در طریق کمال
|
|
حالت فقر و حیلت ابدال
|