آن شیندی که شاه کیخسرو
|
|
چون ز معنی بیافت ملکی نو
|
کار این تخت چون ز دست بداد؟
|
|
نیستی جست و هر چه هست بداد؟
|
در پی شاه هر کسی بشتافت
|
|
پر بگشتند و کس نشانه نیافت
|
پادشاهی بدان توانایی
|
|
با چنان علم و عقل و دانایی
|
نیست بازی که هم به کاری رفت
|
|
که ز تختی چنان بغاری رفت
|
تا کسی بر گهر نیابد دست
|
|
نتواند کبود مهره شکست
|
آن کسانی که در هنر کوشند
|
|
خویش را از نظر چنان پوشند
|
راه معنی باسب و زین نروند
|
|
جز به دل در طریق دین نروند
|
تا به هر رشتهای در آویزی
|
|
کی ازین چاه بر زبر خیزی؟
|
چند در بند فربهی باشی؟
|
|
پر مشو کز هنر تهی باشی
|
این گروه مغفل ساهی
|
|
نتوانند با تو همراهی
|
دست آزادهای به چنگ آور
|
|
روی در روی نام و ننگ آور
|
کو برون آورد ز غرقابت
|
|
برگشاید دو دیده از خوابت
|
چون ازین خانه میروی به درست
|
|
به طلب راه را رفیقی چست
|
تا بگوید، چو بازپرسی راست
|
|
کندرین راه منزل تو کجاست؟
|
این رباطیست پر ز حجره و رخت
|
|
از پس و پیش چند منزل سخت
|
اولش مهد و آخرش تابوت
|
|
در میان جستجوی خرقه و قوت
|
چون بزایی، اگر ندانی مرد
|
|
کی ازین عرصه گو توانی برد؟
|
خواه اطلس بپوش و خواهی دلق
|
|
با خدا باش در میانهی خلق
|
بیحضوری مباش و بیشوقی
|
|
تا بیابی ز جام ما ذوقی
|
هر کرا نفس شد پراگنده
|
|
روح قدسیش کی شود زنده؟
|
بگذر از ریش و سبلت و بینی
|
|
که تو این نیستی که میبینی
|
گرد هر در مگرد چون گولان
|
|
درج شو در حساب مقبولان
|
گر چه کارت به جای خود نبود
|
|
هیچ فارغ مشو، که بد نبود
|
سرت آغاز اگر کند جستن
|
|
نتوان نیز پای را بستن
|