چیست گیتی؟ سرای محنت و غم
|
|
زحمت او فزون و راحت کم
|
تا شب آخرین و روز نخست
|
|
فلک اندر کمین محنت تست
|
سیر افلاک را مدان به عبث
|
|
نفس را بر شعور این کن حث
|
در زمین هر چه جسم و جان دارد
|
|
آسمان صورتی از آن دارد
|
او برین نور سایه افگنده
|
|
سایهی این به نور آن زنده
|
اگر آن نور نیک حال بود
|
|
عیش این سایه بر کمال بود
|
ور پدید آید اندرین سستی
|
|
نتوان دیدن اندران رستی
|
در هم این نور و سایه پیوسته
|
|
سیرت این به سیر آن بسته
|
چون ازین سایه بازگشت آن نور
|
|
گشت ازین سایه زندگانی دور
|
ما چه و درچه پایهایم همه؟
|
|
چون نه نوریم، سایهایم همه
|
تو از آنجا چو سایه زانی دور
|
|
که نهای هم چو سایه در پی نور
|
اصل نزدیک و اصل دور یکیست
|
|
ما همه سایهایم و نور یکیست
|
باز آنها که پیش ما نورند
|
|
به حقیقت چو سایه مهجورند
|
هفت کوکب ز راه پنج نظر
|
|
گاه زهرت دهند و گاه شکر
|
در وبال و هبوط و بعد و شرف
|
|
گه تلافی گرند و گاه تلف
|
دو جهانگیر و پنج صاحب رخش
|
|
زیر این طارم دوازده بخش
|
تر و خشکند و گرم و سرد به هم
|
|
نرم رفتار و تیز گرد به هم
|
بشدنشان ز خانه در خانه
|
|
فتنهها در جهان ویرانه
|
از محاق آفت جهان باشند
|
|
ز احتراق آتش نهان باشند
|
شبی و روزی و نر و ماده
|
|
سعد و نحس از پی هم افتاده
|
ثابتی در مزاج سیاری
|
|
واقعی در ازای طیاری
|
این یکی معطی، آن یکی قاطع
|
|
این یکی تیره و آن دگر ساطع
|
باز ازین جمله ثابت و سیار
|
|
هر یکی با یکی دگر شد یار
|
نحس با نحس و سعد با مسعود
|
|
ممتزج رنگ هر دو گیرد زود
|
از روش چون به هم در آمیزند
|
|
حالهای عجب برانگیزند
|
هر یکی مقتضی بلایی را
|
|
یا فتوحی و انجلایی را
|
داده از اجتماع و استقبال
|
|
مهر و مه کون را تغیر حال
|
آمدنشان سوی حضیض از اوج
|
|
کرده دریای فتنه را پر موج
|
جرم خورشید را درین درجات
|
|
سیصد و شست صورتست و صفات
|
هر یکی مشکلی پدید آرد
|
|
یا خود از مشکلی کلید آرد
|
شد زمین چون شکارگاهی شوم
|
|
گرد او حلقهای ز چرخ و نجوم
|
زان نظرهای تیز و چندان سست
|
|
آن رهد کو ز رخنه بیرون جست
|