در ستایش خواجه غیاث‌الدین

پرده از روی برگرفت هنر زندگانی ز سر گرفت هنر
دشمنان را فگند در بیشه هیبت او چو دیو در شیشه
همچو برجبیس در فضای سپهر ترک ترکش سپرده تارک مهر
زیج مهرست رای رخشانش رصد ماه در گریبانش
ای به تحریر دفتر و نامه آزری نقش و مانوی خامه
کار تو سر بسر کراماتست ذات تو سالک مقاماتست
آسمان چیست؟ عطف دامانت خواجگی؟ منصب غلامانت
سلطنت سایه‌ی صدارت تو نه فلک مسند وزارت تو
قلمت مشک بیز و غالیه سای قدمت شهر گیر و قلعه گشای
لوح محفوظ طبع دراکت عرش ملحوظ خاطر پاکت
اندرین آب خیز نوح تویی وندرین دامگه فتوح تویی
تا بدین نی کشید چنگ تو دست عود چون چنگ برکنار نشست
تیر خطی نبشت در سلکی تا بنان ترا کند کلکی
زیج جاماسب روزنامه‌ی تست افسر مشتری عمامه‌ی تست
نافه‌ی آهوان سنبل چر کرده طیب از نسیم خلق توجر
دشمنانت چو برف از آن سردند که چو یخ جمله سایه پروردند
گر چه ز آتش جوازشان دادی هم به سردی گدازشان دادی
با ستیزنده کم ستیزی تو خون دشمن به پینه ریزی تو
بشکنی، گر به حکم بر تابی محور این دوقطب دولابی
ازطریق سخاوت و حری هر ندیمت چو کوکب دری