در تسبیح فلک

چیستند این بتان رنگارنگ؟ که در آغوششان کشیدی تنگ
رخشان دلپذیر و جان افروز گوهر تاجشان جهان افروز
فرقشان را برسم بختاقی افسر و تاج خالد و باقی
دایم این شمع‌ها فروزنده بنکاهند هیچ و سوزنده
سبزه‌ی این چمن دروده نشد وز بهارش گلی ربوده نشد
نو عروسان کهنه کاشانه خوش خرامنده خانه در خانه
در سر هر کرشمه‌شان کاری هر نگه کردنی و بازاری
اندرین خیمه کار سازانند چست و چابک خیال بازانند
همه کم گوی و پر نیوشیده مهره پیدا و حقه پوشیده
در شبستان چرخ دولابی چشمشان گشته مست بیخوابی
همه چشم چراغ این دیرند راهب آسا همیشه در سیرند
متنفر ز نقشهای ردی متوجه به حضرت احدی
دیده اندر پس کریوه‌ی غیب رب خود را به دیده‌ی «لا ریب»
سر بسر جان و تن به تن خردند همه جوینده‌ی اله خودند
گر چه از داد و ده جدا باشند مدد سایه‌ی خدا باشند