در آن مدت، که بود از محنت تب
|
|
جهان بر چشم من تاریک چون شب
|
دلم مصباح گشت و فکرتم زیت
|
|
بدین پرتو بگفتم پانصد بیت
|
شب شنبه، که بود آغاز هفته
|
|
رجب را بیست روز از ماه رفته
|
به سال «واو» و« ذال» از سال هجرت
|
|
به پایان بردم این در حال ضجرت
|
چو دیدم در سخن خیرالکلامش
|
|
نهادم « منطقالعشاق» نامش
|
به اصل از طبع دراک منند این
|
|
نبات خاطر پاک منند این
|
شگرفانند یکسر بالغ و بکر
|
|
به تایید الهی زاده از فکر
|
سبق گیرند بر آب از روانی
|
|
گر ایشان را به آب خود بخوانی
|
چو هر یک را زلیخایی شمردم
|
|
گران کاوین به یوسفشان سپردم
|
خرد را نزهتی، جان را بهاریست
|
|
جهان را از من این خوش یادگاریست
|
نظر در وی به چشم راست باید
|
|
جمالش چشم کژبین را نشاید
|
خداوندا، نگه دارش ز دزدان
|
|
ز چشم عیب جوی زن به مزدان
|
بپوشان آنچه ما کردیم و گفتیم
|
|
مکن پیدا، اگر چیزی نهفتیم
|
بدیهایی، که از ما گشت پیدا
|
|
به روی ما میار، از لطف، فردا
|
در آن روزی که تابی بر جهان نور
|
|
مدار از اوحدی توفیق خود دور
|