به زودی قاصدی این نامه چون باد | بیاورد و بدان آشفته دل داد | |
چو عاشق دید کار خویش مشکل | به زاری با دل خود گفت: کای دل | |
مشو در بند او کز مهر دورست | نمیخواهد ترا، آخر نه زورست |
به زودی قاصدی این نامه چون باد | بیاورد و بدان آشفته دل داد | |
چو عاشق دید کار خویش مشکل | به زاری با دل خود گفت: کای دل | |
مشو در بند او کز مهر دورست | نمیخواهد ترا، آخر نه زورست |