همانا، دیگری داری، نگارا
|
|
که دور از خویش میداری تو ما را
|
تو، خود گیرم، که همچون آفتابی
|
|
چرا باید که روی از من بتابی؟
|
خیالم فاسد و حالم تباهست
|
|
بدین گونه سرشک من گواهست
|
مرا حالی چو زلفت پیچ در پیچ
|
|
خیالی چون دهانت هیچ بر هیچ
|
ترا همچون کمی پرسیم و زر دل
|
|
مرا چون کوه دایم سنگ بر دل
|
تنی دارم، که نفروشم به جانش
|
|
دلی چون سنگ خارا در میانش
|
مرا جورت بسی دل میخراشد
|
|
مبادا دشمنی بد گفته باشد
|
تو مهر دیگری در سینه داری
|
|
که با من بیگناه این کینه داری
|
از آنت نیست با من مهربانی
|
|
که با یار دگر همداستانی
|
روی با دشمن من باده نوشی
|
|
مرا بینی و بد مستی فروش
|
چو گویم: عاشقم، خود را به مستی
|
|
نهی، یعنی: نمیدانم که هستی
|
مرا بینی و خود گویی: ندیدم
|
|
بسی خواری که از جورت کشیدم
|
چو هستت دیگری، ما نیز باشیم
|
|
بهل، کز دور چوبی میتراشیم
|
چو در عشق تو نیکو خواه باشند
|
|
روا باشد، اگر پنجاه باشند
|
اگر صد کس بمیرد در بلا چیست؟
|
|
بدیشان میرسد، محنت ترا چیست؟
|
برانم من کزان عاشق نباشم
|
|
که کشتن نیز را لایق نباشم
|
نمیباید دل از ما بر گرفتن
|
|
هوای دیگری بر سر گرفتن
|
به کار آیم ترا، بوسی زیان کن
|
|
اگر باور نداری، امتحان کن
|
ببوس، ار دست یابم بر جمالت
|
|
سیاهی را فرو شویم ز خالت
|
نبودت پیش ازین دلدار دیگر
|
|
چو دیدی بهتر از من یار دیگر
|