قسمت دوم

خواهم که لب باده پرستت بوسم و آن عارض خوب و چشم مستت بوسم
صد نقش چو دستارچه بر آب زدم باشد که چو دستارچه دستت بوسم

گفتم که: مکش مرا به غم، گفت: به چشم زین بیش مکن جور و ستم، گفت: به چشم
گفتم که: مگوی راز من با چشمت کو کرد مرا چنین دژم، گفت: به چشم

هر شب ز غمت به خون بگرید چشمم ز اندازه و حد فزون بگرید چشمم
در چشم منی همیشه ثابت، لیکن ترسم بروی تو، چون بگرید چشمم

هر لحظه به آیین وفا رای کنم خواهم که سر اندر کف آن پای کنم
آن خال که بر گوشه‌ی چشمست ترا نوریست که بر مردمکش جای کنم

پیمانه بده، که مرد پیمانه منم در دام زمانه مرغ این دانه منم
زان باده که عقل میبرد جامی ده گو: خلق بدانند که: دیوانه منم

تا کی ستم سپهر جافی بینم؟ وین دور مخالف منافی بینم؟
برخیز و روان در لب صافی بنگر تا سرو روان در لب صافی بینم

تا کی ز میان؟ کناره سویی گیریم برخیز که راه جست و جویی گیریم
در سایه‌ی زهد سرد بودن تا چند؟ وقتست که آفتاب رویی گیریم

ما پرتو عکس نور مشکات توییم پروانه‌ی شمع صفت و ذات توییم
هستیم ولی بی‌رخ چون خورشیدت پیدانشویم، از آنکه ذرات توییم

روی تو ز حسن لافها زد به جهان لعل تو ز لطف طعنها زد در جان
زلف تو چو افتادگیی عادت کرد بنگر که چگونه بر سر آمد ز میان؟

ای قاعده‌ی تو مشک در مو بستن پای دل ما به بند گیسو بستن
زر خواست و چو زر ندیدن گرهی در هم شدن و گره در ابرو بستن