ای کرده به خون دشمنان خارالعل | در گوش سپر کرده فرمان تو نعل | |
بر کوه و کمر برده به هنگام شکار | تیر تو توان از نمر و جان ازو عل |
□
ای ذکر تو بر زبان ساهی مشکل | درک تو ز فهم متناهی مشکل | |
دانیم که ماهی تو به خوبی، لیکن | آن ماه که دیدنش کماهی مشکل |
□
امروز که گشت باغ رنگین از گل | شد خاک چمن چو نافهی چین از گل | |
بشکفت به صحرا گل مشکین، نه شگفت | گر ناله کند بلبل مسکین از گل |
□
ای چشم تو کرده بر دلم مدغم غم | لعل تو جراحت دل و مرهم هم | |
صد پی بلب آمد از دلم خون، لیکن | از بیم رخ تو بر نیارد دم دم |
□
بر گل چو نسیم سحری سود قدم | پوشیده نقاب غنچه بربود بدم | |
بر شاخ چو بو برد که گل برگی خاست | دی گربهی بید پنجه بگشود ز هم |
□
از ژاله چو لاله راست لل در کام | برخیز و به سوی گل و گلزار خرام | |
تا در ورق جوی ببینی مسطور | صد بار که: مینیست درین فصل حرام |
□
نی بیتو مرا قرار باشد یک دم | نی سوی منت گذار باشد یک دم | |
هر گه که بخواندمت به کاری باشی | پیداست که خود چه کار باشد یک دم؟ |
□
روزی شکن از زلف چو دالت ببرم | جانی بکنم، ز دل ملامت ببرم | |
گر بر رخ من نهی به بازی رخ خویش | از بوسه به یک پیاده خالت ببرم |
□
دی باد صبا ز خاک بر داشت سرم | آن نامه بیاورد و بر افراشت سرم | |
گفتم که: ببوسم و نهم بر سینه | خود دیده رها نکرد و نگذاشت سرم |
□
گفتا که: به شیوه آبرویت ریزم | وز باد ستیزه رنگ و بویت ریزم | |
اندر تو زنم آتش سودا روزی | تا خاک شوی، شبی به کویت ریزم |