جانا، تو به حسن اگر نلافی پیداست | کندر دهنت موی شکافی پیداست | |
ما را دل سخت تو در آیینهی نرم | مانندهی سنگ از آب صافی پیداست |
□
کی دست رسد بدان بلندی که تراست؟ | یا فکر ببی چونی و چندی که تراست؟ | |
خود راز من سبک بهایی چه بود؟ | در جنب چنان گران پسندی که تراست؟ |
□
جانا، سر زلف تو پراگنده چراست؟ | وان حقهی لعل خالی از خنده چراست؟ | |
روی تو بکندند، نگوید پدرت | در خانه، که: روی پسرم کنده چراست؟ |
□
یارب، تو بدین قوت سهلی که مراست | وین کوتهی مدت مهلی که مراست | |
حسن عمل از من چه توقع داری؟ | با عیب قدیم و ظلم و جهلی که مراست |
□
خال تو به هر حال پسندیدهی ماست | زلف تو چو حال دل غم دیدهی ماست | |
آن خال که بر چاه زنخدان داری | تر میدارش که مردم دیدهی ماست |
□
ای دوست، کنون که بوی گل حامی ماست | زاهد بودن موجب بدنامی ماست | |
فصل گل و باغ تازه و صحرا خوش | بیبادهی خام بودن از خامی ماست |
□
از لعل تو کام دل و جان نتوان خواست | فاشش نتوان گفت و نهان نتوان خواست | |
پرسش کردی به یک زبانم شب دوش | و آن عذر کنون به صد زبان نتوان خواست |
□
با روی تو آفتاب صافی تیره است | با لعل لبت شراب صافی تیره است | |
تاریکی آب صافی از سیل نبود | در جنب رخ تو آب صافی تیره است |
□
در سینه ز دست دل جگر تابیهاست | در دیده ز تاب سینه بیخوابیهاست | |
ای دیده، بریز خون این دل، که مرا | دیریست که با او سر بیآبیهاست |
□
غافل مشو، ای دل، که نیازم با تست | پوشیده هزارگونه رازم با تست | |
حرمان شبی دراز و جایی خالی | زانم که حکایت درازم با تست |