بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی

بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی دلبر کافرم از چادر کافوری روی
کرده هر هفت سر هفته و گرمابه زده عرق و آب چکانش چو گلاب از سر و موی
کند شد قوت رفتارم از آن تیزی خوی تیز شد لهجه‌ی گفتارم از آن تندی خوی
گفتم: از چیست چنین تازه رخت گفت: از می گفتم: از کیست چنین طیره سرت گفت: از شوی
خواهشی کردم و القصه عنان در پیچید به وثاق آمد و پر مشک شد از وی مشکوی
خانه روشن شد از آن ماه سجنجل سینه حجره گلشن شد از آن ترک عقیقل گیسوی
در فرو بستم و بنشست و می‌آوردم و نقل و آنچه در مجلس ازو رنگ پدید آید و بوی
باده گردان شد و او سر خوش و من خرم و نه در میان من و او هیچ کسی جز من و اوی
دست او ساقی و لب مطرب و رخ معشوقه اوحدی واله و آشفته و زار از همه سوی
گاه در گردنم افتاد چو چوگان زلفش گاه در پای وی افتاده من خسته چو گوی
باده خورد و به زبان مست شد آن تند نهاد مست بود و به درم رام شد آن عربده جوی
باز کردم ز هم آن زلف دو تا، تار به تار بر گشودم ز هم آن بند قبا، توی به توی
خانه خالی بود او عاشق و من مست،دگر نتوان گفت برو، هر چه تو دانی میگوی