ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی | مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی | |
چو دیدهی همه کس دیدن تو میخواهد | کسی چه عیب تو گوید؟ که: خویشتن بینی | |
اگر پیاده روی، سرو گلشن جانی | وگر سوار شوی، شمع خانهی زینی | |
شب شراب که باشد رخ تو شاهد و شمعی | بجز لب تو نیاید بکار شیرینی | |
ندانمت که به دست که اوفتادی باز؟ | عجب که دست نبوسند کش تو شاهینی! | |
به درد مند غم او رمن که میگوید؟ | مکن حکایت درمان چو درد او چنین | |
میان به جستن یار، اوحدی،چنان دربند | که تا به دست نیاید ز پای ننشینی |