تو از رنگی که بر گردی کجا همرنگ ما باشی؟
|
|
که ما را میرسد رندی و بیباکی و قلاشی
|
بدین ریش تراشیده قلندر کی شوی؟ چون تو
|
|
جوالی موی در پوشی و مشتی پشم بتراشی
|
ازین صورت چه میخواهی؟ دوای سیرت بد کن
|
|
که تقصیری نکرد ایزد درین صورت به نقاشی
|
کجا شیرین شود کام تو از حلوای خرسندی؟
|
|
که مانند نمکدان در قفای سفرهی آشی
|
ترا با دیگران جنگست و دشمن در بن خانه
|
|
به گرد نفس خود بر گرد، اگر در بند پرخاشی
|
گرت سرسبزیی باید، درین صورت به صدق دل
|
|
به آب دیده باید کرد سال و ماه فراشی
|
به درویشی و مسکینی چو دستت میدهد چیزی
|
|
چرا در پای درویشان و مسکینان نمیپاشی!
|
تو بر کن چشم معنی را و بنگر نیک، تا با خود
|
|
چه رخ پوشیدگان بینی ز هر سویی به جماشی؟
|
بسان اوحدی این جا بنه در نیستی گردن
|
|
که کاری بر نمیآید ز خود بینی و بواشی
|