جهد بکن تا که به جایی رسی

جهد بکن تا که به جایی رسی درد بکش، تا به دوایی رسی
بر سر آن کوچه بسی برگهاست خیز و برو، تا به نوایی رسی
پیرهنی چاک نکردی به عشق کی ز بر او به قبایی رسی؟
تا نشوی فارغ و یکتا، کجا از سر آن زلف بتایی رسی؟
بس که به بوسی تو زمینش ز دور تا که به بوسیدن پایی رسی
گر تو درآیی ز پی کاروان زود به آواز درایی رسی
از صف دل دور مشو، زانکه تو هم ز دل خود به صفایی رسی
ای که به مخلوق چنین غره‌ای خود چه کنی؟ گربه خدایی رسی
خواجه ترا چون ز غلامان شمرد گر نگریزی به بهایی رسی
یوسف خود را بتوانی ربود گر به چنین گرگ‌ربایی رسی
اوحدیا، سایه ز ما برمگیر گر به چنین ظل همایی رسی