کجایی؟ ای ز رخت آب ارغوان رفته | مرا به عشق تو آوازه در جهان رفته | |
به خون دیده ترا کردهام به دست، ولی | ز دست من سر زلف تو رایگان رفته | |
همیشه قد تو با سرکشی قرین بوده | مدام زلف تو با فتنه هم عنان رفته | |
گل از شکایت آن جورها که روی تو کرد | هزار بار بنزدیکت باغبان رفته | |
ز دست زلف سیاه تو تا توان خواری | بدین شکستهی مسکین ناتوان رفته | |
به آب دیده بگریم ز هجرت آن روزی | که مرده باشم و خاک در استخوان رفته | |
چگونه راز دل اوحدی توان پوشید؟ | حدیثش از دهن و تیرش از کمان رفته |