من از مادری زادم که پارم پدر بود او
|
|
شدم خاک آن پایی کزین پیش سر بود او
|
ز عالم همی جستم نشان دل آرایش
|
|
چو عالم شدم بر وی ز عالم به در بود او
|
از آن راه بین گشتم که هر جا رخ آوردم
|
|
دلم را دلیل ره، مرا راهبر بود او
|
ز خاطرت نرفت آن نقش و از دل نشد خالی
|
|
کجا رفتی از خاطر؟ که نقش حجر بود او
|
قمروار حالم ار کمابیش بود چندی
|
|
شد امسال شمس آن مه، که عمری قمر بود او
|
ز بس قطره باران که فیضش فراهم زد
|
|
چو دریا شد آن آبی، که وقتی شمر بود او
|
من آن نقد عرضی، کش درین فرش بنهفتم
|
|
نه از خاک شد تیره، نه ازنم، که زر بود او
|
نه عقلم بسی گفتی، مکن یاد او دیگر؟
|
|
که اندر طریق ما عجب بیخبر بود او!
|
مجوی اوحدی را تو ز من کندر آن ساعت
|
|
که من بار میبستم، به جانبی دگر بود او
|