دوست با کاروان کن فیکون

دوست با کاروان کن فیکون آمد از شهر لامکان بیرون
عور گشت از لباس بی‌چونی باز پوشید کسوت چه و چون
گه بر آمد به صورت لیلی گه در آمد به دیده‌ی مجنون
گاه مشهور شد به آیت نور گاه مذکور شد به سوره‌ی نون
چون به آب و زمین او بر رست ریشه و بیخهای گوناگون
پیش کافور و زنجبیل نهاد عسل و تین و روغن و زیتون
می‌سرشت این چهار جنس بهم مدتی چون تمام شد معجون
دردها را درو نهاد دوا زهرها را ازو نبشت افسون
اوحدی شربتی از آن بچشید گشت دیوانه والجنون فنون