مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟

مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟ ز دست این دم چون برف و اشک چون باران
به خاک پای تو محتاجم و ندارم راه بر آستان تو از زحمت طلب‌گاران
مرا ز طعنه‌ی بیگانه آن جفا نرسید که از تعنت همسایگان و همکاران
به روز جنگ ز دست غمت به فریادم چو روز صلح ز غوغای آشتی خواران
ز پهلوی کمرت کیسها توانم دوخت ولی مجال ندارم ز دست طراران
هزار شربت اگر می‌دهی چنان نبود که بوی وصل، که واصل شود به بیماران
به اوحدی نرسد نوبت وصال تو هیچ اگر نه کم شود این غلغل هواداران