به آن سرم که: سر خود ز می چو مست کنم | گذر به کوچهی آن ترک میپرست کنم | |
به خیره سوختنم دست یافت دوست، مگر | به چاره ساختن آن دوست را به دست کنم | |
به گردن دلم از نو درافگند بندی | از آن کمند چو آهنگ بازرست کنم | |
دلم به دام بالها در اوفتد چون صید | چو یاد صید که از دام من بجست کنم | |
هوای قد بلندش مرا چو پست کند | نوای گفتهی خود را بلند و پس کنم | |
دلم به تیر غمش خسته گشت و میخواهم | که جان خود هدف آن کمان و شست کنم | |
گرم طلب کنی، ای اوحدی، ازان درجوی | که من به خاک سر کوی او نشست کنم |