گر چه در پای هوی و هوست میمیرم | دسترس نیست که روزی سر زلفت گیرم | |
گر تو پای دل دیوانهی ما خواهی بست | هم به زلف تو، که دیوانهی آن زنجیرم | |
کشتن ما چو به تیغ هوسی خواهد بود | هم به شمشیر تو روزی به شهادت میرم | |
صد گریبان بدریدیم ز شوق تو و نیست | قوت آن که گریبان مرادی گیرم | |
صوفیان را خبر از عشق جوانی چون نیست | در گمانند که: من نیز مریدی پیرم | |
گر سری در سر او رفت چه چیزست هنوز؟ | بسر دوست، که مستوجب صد تشویرم | |
اوحدی پند لطیفست و نصیحت، لیکن | با حریفان ، عجب، ار پند کسی بپذیرم! |