عمریست تا ز دست غمت جامه می‌درم

عمریست تا ز دست غمت جامه می‌درم دستم بگیر، تا مگر از عمر برخورم
یادم نمی‌کنی تو به عمر و نمی‌رود یاد تو از خیال و خیال تو از سرم
رفت از فراق روی تو عمرم به سر، ولی پایم نمی‌رود که ز پیش تو بگذرم
می‌بایدم خزینه‌ی قارون و عمر نوح تا دولت وصال تو گردد میسرم
چون عمر گل دو هفته وفای تو بیش نیست ای گل، تو این دو هفته مبر سایه از سرم
عمر عزیز و جان گرامی تویی مرا ای عمر و جان، تو دور چرا باشی از برم؟
گیتی بسان عمر مرا گو: فرو نورد گر در بسیط خاک بغیر تو بنگرم
عمری دگر بباید و شلتاق عالمی تا گنج غارتی چو تو باز آید از درم
شیرین‌تری ز عمر و من اندر فراق تو فرهادوار محنت و تلخی همی برم
ای عمر عاریت، مکن از پیش من کنار تا در کنار خویش چو جانت بپرورم
گر اوحدی به سیم سخن عمر می‌خرد من عمر می‌فروشم و وصل تو می‌خرم